حکایت های زیبا
مدرسه دخترانه پروین اعتصامی واقع در گوهردشت
مدرسه دخترانه پروین اعتصامی با مدیریت فرشته نجفی با بیش از 35 سال سابقه آموزشی و مدیریتی
یک شنبه 21 اسفند 1390برچسب:, :: 19:33 :: نويسنده : سایت پروین اعتصامی

 چهار حکایت خواندنی از بهلول

 
روزی بهلول به حمام رفت، ولی خدمتکاران حمام به او بی اعتنایی نمودند و آن طور که دلخواه بهلول بود او را کیسه ننمودند.

با این حال بهلول وقت خروج از حمام ده دیناری که به همراه داشت یک جا به استاد حمام داد.

کارگران حمامی چون این بذل و بخشش را بدیدند، همگی پشیمان شدند که چرا نسبت به او بی اعتنایی نمودند.

بهلول باز هفته دیگر به حمام رفت. ولی این دفعه تمام کارگران با احترام کامل او را شستشو نموده و بسیار مواظبت نمودند. ولی با اینهمه سعی و کوشش کارگران، بهلول به هنگام خروج فقط یک دینار به آنها داد.

خدمتکاران حمامی متحیر گردیده پرسیدند: سبب بخشش بی جهت هفته قبل و رفتار امروزت چیست؟

بهلول گفت:مزد امروز حمام را هفته قبل که حمام آمده بودم پرداختم و مزد آن روز حمام را امروز می پردازم تا شما ادب شده و رعایت مشتری های خود را بکنید !!!

 



یک روز عربی ازبازار عبور میکرد که چشمش به دکان خوراک پزی افتاد از بخاری که از سر دیگ بلند میشد خوشش آمد تکه نانی که داشت بر سر آن میگرفت و میخورد !

هنگام رفتن صاحب دکان گفت تو از بخار دیگ من استفاده کردی وباید پولش را بدهی !!!

مردم جمع شدن مرد بیچاره که از همه جا درمانده بود بهلول را دید که از آنجا میگذشت از بهلول تقاضای قضاوت کرد ...

بهلول به آشپز گفت آیا این مرد از غذاي تو خورده است؟

آشپز گفت نه ولی از بوی آن استفاده کرده است.

بهلول چند سکه نقره از جیبش در آورد و به آشپز نشان داد وبه زمین ریخت وگفت : ای آشپز صداي پول را تحویل بگیر.

آشپز با کمال تحیر گفت :این چه قسم پول دادن است؟

بهلول گفت مطابق عدالت است : کسی که بوی غذا را بفروشد در عوض باید صدای پول دریافت کند !

 



فردی چند گردو به بهلول داد و گفت: بشکن و بخور و برای من دعا کن.

بهلول گردوها را شکست ولی دعا نکرد.

آن مرد گفت: گردوها را می خوری نوش جان، ولی من صدای دعای تو را نشنیدم!

بهلول گفت: مطمئن باش اگر در راه خدا داده ای خدا خودش صدای شکستن گردوها را شنیده است...!

 



شخص تنبلي نزد بهلول آمده و پرسيد :

مي خواهم از كوهي بلند بالا روم مي تواني نزديكترين را ه را به من نشان دهي؟

بهلول جواب داد: نزديكترين و آسانترين راه : نرفتن بالاي كوه است !!!
 
 
 

 
کشکول شیخ بهایی
 
ندیم سلطان، حکیمی را به صحرا دید که علف می چید و می خورد. گفتش که:
 
اگر به خدمت شاهان درمی آمدی، نیازمندخوردن علف نمی شدی،
 
پاسخ داد: تو نیز اگر علف می خوردی، نیازمند خدمت شاهان نبودی.

 

 
 چند حکایت خواندنی از بایزید بسطامی

 

 

 

 
نقل است که گفت: «آن کار که بازپسین کارها دانستم، پیش از همه بود و آن رضای مادر بود...آنچه در جمله مجاهدات و ریاضات غربت می جستم، در آن یافتم که شبی مادر از من آب خواست. در کوزه و در سبوی آب نبود. به جوی رفتم و آب آوردم. مادر در خواب شده بود. شبی سرد بود. کوزه بر دست داشتم. چون از خواب درآمد، آگاه شد. آب خورد و مرا دعا کرد که دیده کوزه بر دست من فشرده بود. گفت: چرا از دست ننهادی؟ گفتم: ترسیدم که تو بیدار شوی و من حاضر نباشم...
*
نقل است که شیخ از پس امامی نماز می کرد. پس امام گفت: یا شیخ! تو کسبی نمی کنی و از کسی چیزی نمی خواهی. از کجا می خوری؟ شیخ گفت: صبر کن تا نماز قضا کنم، که نماز از پی کسی که روزی دهنده را نداند، روا نبود...
*
...گفت: در همه عمر خویش می بایدم که یک نماز کنم که حضرت او را بشاید و نکردم...گفتم: الهی من جهد کردم تا در خور تو بود اما نبود، در خور بایزید است. اکنون تو را بی نمازان بسیارند، بایزید را یکی از ایشان بگیر...
*
...و گفت: مرید را حلاوت طاعت دهند، چون بدان خرم شود ، شادی او، حجاب قرب او گردد.
*
و گفت: علامت آنکه حق او را دوست دارد آن است که سه خصلت بدو دهد. سخاوتی چون سخاوت دریا، شفقتی چون شفقت آفتاب و تواضعی چون تواضع زمین...
 
 
 


پیوندهای روزانه
پيوندها

    تبادل لینک هوشمند
    برای تبادل لینک  ابتدا ما را با عنوان مدرسه دخترانه پروین اعتصامی واقع در گوهردشت و آدرس parvinetesami.LXB.ir لینک نمایید سپس مشخصات لینک خود را در زیر نوشته . در صورت وجود لینک ما در سایت شما لینکتان به طور خودکار در سایت ما قرار میگیرد.